از امیر بگم و تعطیلات که رفتیم ولایت بابایی
امیر ما تاج سر ما این روزا ماشالا درکش بیشتر شده، شیطونیهاش هم بیشتر شده دیشب چادر منو سر کرده و شروع کرد به نماز خوندن من و باباش کلی خندیدیم قیافش دیدنی بود یه جوری سجده میکرد که انگار ده ساله داره نماز می خونه یاد گرفته تا اسم حموم میاد دستشو میکشه توی موهاش شروع میکنه به شستن موهاش(آب بازی رو دوست داره ولی تا ب بخوره به بدنش قیامتی به پا میکنه که بیا و ببین میگن به باباش رفته اونم حموم رو دوست نداشته) تشنش که میشه میخواد بگه آب نمیتونه میگه آآآ با صدای کلفت و دهن باز و جمع شده تا میگیم ببعی چی میگه مگه بع بع دندون های آسیابش هم به سلامتی در اومده حالا فسقلی 10 تا دندون داره تا سوار ماشین میشیم ظبط ماشین رو در میاره با دستاش...
نویسنده :
مامان زهرا
10:47